بهشت ارغوان | حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

بهشت ارغوان | حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

ختم صلوات

ختم صلوات به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف)

طبقه بندی موضوعی

ابن قُتیبه می گوید: حضرت علی علیه السلام بعد از جریان سقیفه شبها فاطمه علیها السلام را سوار بر چارپایی می کرد و در مجالس انصار می گردانید، و فاطمه علیها السلام از آنها می خواست که از او پشتیبانی کنند. آنها در پاسخ می گفتند: «ای دختر رسول خدا! بیعت ما با این مرد (ابوبکر) انجام شد و کار از کار گذشت، اگر شوهر و پسرعموی تو قبل از ابوبکر به سوی ما سبقت می گرفت، ما به او مراجعه می کردیم و رهبری او را می پذیرفتیم.»

حضرت علی علیه السلام در پاسخ آنها می فرمود: «آیا من جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خانه اش رها کنم و آن را دفن نکرده بگذارم و به سوی شما بیایم و با مردم درباره حاکمیّت به جای پیامبر صلی الله علیه و آله منازعه کنم؟!»

حضرت فاطمه علیها السلام فرمود: «ابوالحسن علیه السلام لازم و سزاوار بود که تجهیزات رسول خدا صلی الله علیه و آله را انجام دهد، ولی مهاجر و انصار کاری کردند که خداوند آنها را بازخواست و مجازات خواهد کرد.» (11) .

دانشمند مذکور، «ابن قُتَیْبَه» درباره چگونگی بیعت علی علیه السلام می گوید: تا این که ابوبکر در مورد آنانکه بیعت نکردند به جستجو پرداخت و آنها را در نزد علی علیه السلام یافت، عمر را نزد آنها فرستاد، عمر به خانه علی علیه السلام رفت و فریاد زد که برای بیعت بیرون بیایید. آنها از بیرون آمدن از خانه علی علیه السلام امتناع ورزیدند.

عمر گفت: «سوگند به آن کسی که جان عمر در دست او است قطعاً باید بیرون بیایید وگرنه خانه را با اهلش به آتش می کشم!»

بعضی از حاضران به عمر گفتند: حضرت فاطمه علیها السلام در خانه است!

عمر گفت «وَ اِنْ»؛ گرچه فاطمه نیز در خانه باشد.

ناگزیر آنان که در خانه بودند بیرون آمدند و با ابوبکر بیعت کردند، جز حضرت علی علیه السلام که بیرون نیامد چه آنکه گمان می کرد سوگند یاد کرده که بیرون نمی آیم و عبا بر دوش نمی افکنم تا قرآن را در خانه جمع کنم.

فاطمه علیها السلام کنار در خانه ایستاد و خطاب به مهاجرین فرمود: «من قومی را بد محضرتر از شما نمی شناسم که جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله را نزد ما رها کردید و به دنبال کار خود رفتید و بدون ما کار را پایان یافته اعلام نمودید، ما را از امر خلافت کنار زدید، و حقّ ما را پامال کرده و غصب نمودید».

وقتی که عمر، این گفتار را از فاطمه علیها السلام شنید، نزد ابوبکر رفت و گفت: «آیا این مرد (علی علیه السّلام) را که با بیعت مخالفت می کند، جلب و بازخواست نمی کنی؟»

ابوبکر به شخصی بنام «قُنْفُذْ» که غلام آزاد شده اش بود، گفت به نزد علی علیه السلام برو، و به او بگو نزد ما بیاید. قنفذ نزد علی علیه السلام آمد، علی علیه السلام به او فرمود: چه می خواهی؟

قنفذ گفت: خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله شما را می طلبد.

علی علیه السلام فرمود: چقدر زود بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ بستید (و خود را جانشین او خواندید).

قنفذ بازگشت و سخن علی علیه السلام را به ابوبکر گفت، ابوبکر گریه شدیدی کرد.

عمر برای بار دوّم به ابوبکر گفت: «به این مرد متخلّف (علی علیه السّلام) مهلت نده!»

ابوبکر به قنفذ گفت: نزد علی علیه السلام برو و بگو: امیرمؤمنان (ابوبکر) تو را دعوت می کند که بیائی و بیعت کنی. قنفذ نزد علی علیه السلام آمد و پیام ابوبکر را ابلاغ کرد.

علی علیه السلام صدای خود را بلند کرد و گفت: «سُبْحانَ اللَّهِ لَقَدْ اِدَّعی ما لَیْسَ لَهُ»؛ عجبا! او مقامی را که از آنِ او نیست، ادّعا می کند.

قنفذ برگشت و سخن علی علیه السلام را به ابوبکر گفت. باز ابوبکر گریه شدیدی کرد. در این هنگام عمر خود برخاست و همراه جماعتی به در خانه فاطمه علیها السلام آمد، حلقه در را کوبیدند، هنگامی که فاطمه علیها السلام صدای آنها را شنید، با صدای بلند خطاب به پدر فرمود:

«ای پدر! رسول خدا! چه ظلم ها بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابوقُحافه به ما رسید!»

هنگامی که همراهان عمر صدا و گریه فاطمه علیها السلام را شنیدند، بسیار اندوهگین شدند، و گریه کردند آن گونه که نزدیک بود دلهایشان پاره گردد و جگرهایشان سوراخ شود. ولی عمر با چند نفر کنار در خانه فاطمه علیها السلام باقی ماندند و علی علیه السلام را از خانه بیرون آوردند و او را نزد ابوبکر بردند، و گفتند: با ابوبکر بیعت کن. علی علیه السلام فرمود: بیعت نمی کنم.

گفتند: سوگند به خدا اگر بیعت نکنی، گردنت را می زنیم.

علی علیه السلام فرمود: «در این صورت بنده خدا و برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله را کشته اید».

عمر گفت: بنده خدا آری، ولی برادر رسول خدا، نه «عَبْدُ اللَّه فَنَعَمْ!! وَ اَمّا اَخُو رَسُولِهِ فَلا».

ابوبکر در این هنگام ساکت بود و سخنی نمی گفت. عمر به او گفت: آیا علی علیه السلام را به بیعت امر نمی کنی؟!

ابوبکر گفت: تا فاطمه علیها السلام در نزد علی علیه السلام است من او را بر چیزی اجبار نمی کنم.

در این وقت حضرت علی علیه السلام کنار قبر پیامبر آمد با چشمی گریان و صدایی حزن آور، فریاد زد:

«یَابْنَ اُمَّ اِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی»؛ (12) ای فرزند مادرم! این گروه مرا در فشار گزاردند و نزدیک بود مرا به قتل برسانند. (13)

 


(11) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد 6، ص 13؛ ج 11، ص 14.

(12) این فراز، سخن هارون به موسی علیه السلام است که در قرآن سوره اعراف آیه 150 آمده است.

(13) رنجها و فریادهای فاطمه (ترجمه بیت الاحزان)، آیت اله شیخ عباس قمی، ترجمه محمدی اشتهاردی، ص 101.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

خـــانه | درباره مــــا | سرآغاز | لـــوگوهای ما | تمـــاس با من

خواهشمندیم در صورت داشتن وب سایت یا وبلاگ به وب سایت "بهشت ارغوان" قربة الی الله لینک دهید.

کپی کردن از مطالب بهشت ارغوان آزاد است. ان شاء الله لبخند حضرت زهرا نصیب همگیمون

مـــــــــــادر خیلی دوستت دارم