بهشت ارغوان | حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

بهشت ارغوان | حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

ختم صلوات

ختم صلوات به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف)

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته حضرت زهرا» ثبت شده است

چه شب پر نوری بود...
شب ستاره و یاس و آیینه، شب نزول اجلال بانوی مادر لقب، به دامان پدر امت. آن شب ستاره گان به احترام فروغ چشمانت دیده فرو بستند که بهانه ی خلقت افلاک به دنیا آمد. همسر علی (ع) و مادر پدرش زمین را به قدم های آسمانی اش نور باران کرد. و آسمان و زمین این دنیا را مفتخر کرد برا ی هیجده بهار در خدمتش بودن.
وقتی محمد (ص) در معراج به دیدار خدا رفت، خدایی که موسی (ع) بانگ زد که هرگز مرا نخواهی دید در چشم محمد (ص) عیان بود و با صدای علی اعلی (ع) با او به نجوا نشست و همان سیب را که از آدم (ع) نهی شده بود به پیامبر اعظمش تحفه داد تا نطفه بسته شود از بوی سیب بهشت.
آری تو نتیجه ی چله نشینی محمدی (ص) ، زیرا خیر نساء باید تقدیم خیر البشر شود. ای کثر العلم، کثیر الفیض و کثیر الذریه تو تجسم انسانی کوثری که کوثر از دستان تو آب می نوشد . و همه ی آبهای جهان مدیون تو هستند. پیامبر باید برای تو قربانی کند ای اسماعیل مؤنث که ابراهیم تا آخر عمر دست بوس تو بود که پسرش را آزاد نمودی با پسر دومت که ذبح عظیم است.
تو مادر امامانی و اسوه ی آنان و حجت ایشان از جانب خدا، امام موعود از تو الگو می گیرد به راستی مگر تو بعد پدر چقدر ماندی و در این مدت کوتاه چه کردی که الگوی منجی بی تکرار آخر زمان شده ای در این ایام کوتاه.
تو آن شب آمدی و لبخند را هدیه کردی به پدر ای کوثر عطا شده از جانب خدا. آمدی تا مادری کنی بر پیامبر کریم ما.
 آمدی تا همه گان ببینند پدر شدن چقدر به پیامبر (ص) می آید.
 آمدی تا تاریخ دو سرور جوانان بهشت را به چشم خود ببیند،
 آمدی تا دنیا بداند آنکه در دامانت پرورش یابد عقیله می شود و جبل الصبر.
چرا راه دور برویم تو آمدی تا جهان به چشم مشاهده کند خادمه ی یک خانه ی کوچک می تواند عالمه ای شود که بیست سال تنها به زبان قرآن سخن بگوید چرا که آن خانه محل نزول وحی و رفت و آمد فرشتگان بود.
فاطمه! تو فاطمه ای چون هر که تو را دوست بدارد و بر راهت قدم بگذارد بریده می شود از آتش جهنم. زهرا! ای نورانی. چگونه می توان مثل تو بود. نه! این عقل بشری را هرگز به آن ساحت قدسی راه نیست. اما می توان زهرایی زیست. می توان چون تو راه رفت، چون تو سخن گفت، چون تو خورد و خوابید، چون تو پوشید...
می توان در حد توان رنگ تو را گرفت. تا آن جا که می توان مثل تو دختری کرد، مثل تو همسری کرد و مثل تو مادری نمود. آری حضرت مادر. لقب تو ام المؤمنین است. تو مادر نسل پاک پیغمبری و مادر مؤمنان و صالحان. خوش آمدی مادر...

مژده که امشب را لیلة القدری دیگر است

و محمد را به شرح صدر بشارت است

ای آنکه کوثر زنگاهت جاریست

فرات را برای بودن زیر پایت بی قراریست

سوره ی نوری و فخر جهان

مرضیه ای راضیه ای عارفه ای

آری تو همانی سوگند خـــــــــــــــــــــدا

ام ابیها که نه مادر آل کسا

تویی زهرا و

هرچه جمله در وصف توست ابتر است

سوگند سوگند .... و بازهم سوگند

که داننده ی قدر تو عطا کننده ی کوثر است...

وقت است که بوی بهشت در زمین جاری شود و تو، بانوی عرش، پابه زمین بگذاری و نظری بر عالمی بیندازی و نور خود را بر این عالم بتابانی.
وقت است که حرف‏های ناگفته با مادرت را بی‏هیچ واسطه‏ای بگویی و خاکروبه‏ها را از صورت پدر پاک کنی. وقت است بانوی باشکوه بهشت، بی‏هیچ استقبال و شکوهی، به زمین خاکی بیاید و خدا از این روی، فرشته‏ها و زنان بهشتی را بفرستد تا به جای مرد غفلت‏زده، به تو خوش‏آمد بگویند، آنها که در بهشت بدرقه‏ات کردند و خدا می‏خواست که تو چند سالی بانوی زمین باشی.

 

نامت چه آسان بر لب‏ها می‏نشیند و یادت، چه داغ‏ها بر دل‏ها می‏نشاند. نامت که می‏آید، ذهن‏ها لحظه‏های درنگ را می‏دوند و... می‏روند به کوچه‏ای گم شده و متروک و تنها انگار می‏بینند تو را؛ با جامه‏ای رنگین و سرخ فام، از خون و خاک. بازویی کبود ـ که هماره بوسه‏گاه پدر بود ـ و صورتی...
بُهت نگاه زنی که تو را مادر بود. این همه، نشانِ توست، اما تو مثل این‏ها نیستی!

نامت که می‏آید، فرشته‏ها می‏آیند به شاعران الهام دهند، تا از تو حرف بزنند. بَعد، شعرها را می‏برند به آسمان. خاک، حرفِ تو را نمی‏زند و خاکیان. اصلاً نمی‏توانند از تو حرف بزنند. فقط می‏مانند چاه‏ها، که آنها را هم، علی علیه‏السلام هم‏رنگ آسمان‏ها کرد. این همه، نشانِ توست، اما تو مثل این‏ها نیستی!

نامت که می‏آید، آفتاب، شرمنده می‏شود و خاموش!
شمعی به یاد چشمت روشن می‏کنم. عطر سبز خیالت، نخلستان را نشانه می‏گیرد. و من، آوای پیرزنی را می‏شنوم که سهمِ شادی‏اش، پیراهن کهنه‏ات را به بهشت سپرد.
و مسکینی، یتیمی و اسیری، که هر کدام، افطارت جز به هوای نذر عشق نخورد.

 

 

مادر بلند شو.....بلند شو نگاهم کن....
مادر صدایم کن....موهایم را خودم شانه میزنم
مادر بلند شو و فقط نگاهم کن
مادر نمیخواد خانه را جارو کنی...
بلند شو اشک های پدر را پاک کن
مادر بلند شو حسن چه دیده است؟
مادر چرا حسن را میدیدی گریه میکردی؟
مادر حکمت چادر خاکیت چه بود؟
مادر بلند شو بگو در کوچه ها چه شد؟
مادر بلند شو بیا در برم بگیر
مادر تو را به جان بابا بزرگ نمیر...
مادر ...
نرو اهل مدینه بی وفا شدند....
نرو که بقیع ماجرا دارد هنوز....

 

آرام و بی صدا...
درشب...
که نه هیاهوییست و نه آتشی ...
غلاف هیچ شمشیری هم آماده ی زدن نیست...
مسمار هیچ دری هم خطر نمیسازد...
محسن هم که پرکشیده...
آری مادر رفت...
پر کشید به آسمان...
ولی مادر صبر کن...
دیگر دل حیدر را کدام لبخند آرام میکند؟
دیگر زخم های روحش را که مرهم سازد؟
مادر رفتی...
ولی زینب را که آرام کند؟
حسین هنوز تشنه ی مادر است...
مادر جان رفتی...
پسرت حسین ماند و داغ کوچه که شد حاصلش تیرباران غم ها...
مادر جان رفتی ولی.....چه غریبانه...
میان جان بی جان حیدر و اشک های حسن و تشنگی حسین و...
غم بیکران زینب

 

خـــانه | درباره مــــا | سرآغاز | لـــوگوهای ما | تمـــاس با من

خواهشمندیم در صورت داشتن وب سایت یا وبلاگ به وب سایت "بهشت ارغوان" قربة الی الله لینک دهید.

کپی کردن از مطالب بهشت ارغوان آزاد است. ان شاء الله لبخند حضرت زهرا نصیب همگیمون

مـــــــــــادر خیلی دوستت دارم